فرناز فرناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

MyAngel

222 روز خوشبختی!

الهی قربووووون عسلم بشم که 222 روزه شدی نفـــــــــــــــــــس من ... اینقدددددددر شیرین و دوست داشتی هستی که روزها عین برق و باد می گذره و من و بابایی در کنار تو فرشته نازم هر روز خوشبخت تر از دیروز  هستیم . الهی 222 ساله بشی مامانی. االهی بمیرم این چند روز همش تب داشتی و بی قراری می کردی و دل مامان و بابا رو کباب کردی ... با اینکه چند بار دکتر رفتی و آزمایش دادی ولی تبت  3 روز طول کشید بمیرم .... تمام شبانه روز بغل مامان و بابا بودی و به هر دری متوسل شدیم تا تبت بالا نره ... شبا با کلی بغل کردن و راه رفتن و ... می خوابیدی ولی بعد نیم ساعت با جیغ بنفش از خواب می پریدی و گریه و بی قراری می کردی و اشک مامان و در می...
26 دی 1391

7 ماهگیت مباررررررررررررک نفس من!

با هفتــــــا آسمون پر از گلای یاس و میخک بهت میگم فرشته من هفت ماهگیت مبارک الهی من فداااااااات بشم که 7 ماهه شدی عسلم.... با اینکه این ماه به خاطر دوری از عزیزم خیلیییییییییییییی سخت بود ولی چقدر زود میگذره .....خدایا شــــــــــــــــــکرت...سپاس برای این با هم بودن..... هر روز شیرین تر و متفاوت تر از روز قبل .... دیگه اسمتو کامل میشناسی...مامان و بابا رو میشناسی.... با غریبه ها غریبی میکنی اما گریه نمیکنی.... با دهن کوچولوت صداهای مختلف درمیاری ... بببَ بَ ... دَ دَ ... ماما ...گگگَ گَ ... ..کلی با مامان دردل دل میکنی عزیزم قربوووووووون حرفات بشم من... چیغ زدنو تازه کشف کردی و گاهی الکی چیغ می زنی ... بمیرم چند روز...
18 دی 1391

اولین شب یلدات مبارررررررررک

من فدات بشم که 2 تا فصل رو پشت سر گذاشتی و  وارد سومی شدی. طولانی ترین شب امسال که همزمان شده بود با ولادت امام موسی کاظم (ع) (که ارادت خیلیییییییییی خاصی به ایشون دارم چون اجدادم از نوادگان این بزرگوار هستن) به لطف حضور فرشته نازم کوتاهتـــــــــــــــــــــرین شب یلدای مامان و بابا بود. یادش به خیر پارسال شب یلدا خونه مادرجون همش با باباجون و عمه و عمو در مورد اسم عسلم حرف می زدیم و هر کس نظری می داد .... نمی دونی چقدددددددر ذوق می کردم و قند تو دلم آب می شد وقتی از تو می گفتن ... و حالا امسال فرناز نازم کنارمون نشسته بود و می خواد سبد میوه ها رو خالی کنه و با شیطونی ها و خنده هاش دل همه رو می برد....الهههههههی من قرب...
5 دی 1391

فرشته نازم نشست هوراااااااا!

الهییییییی من فدای تو بشم که اینقدر زوووووود داری بزرگ می شی نفس من.... 24  آذر جمعه عصر با بابایی و خاله جون نشسته بودیم و طبق معمول سرگرم شیطنت های عسلم بودیم و خاله همش می گفت تنبل چرا نمی شینی؟؟!! منم به اصرار خاله گذاشتمت روی مبل و ا احتیاط دستمو رها کردم و با کماااااااااال تعجججججججب دیدیم عسلی من بدون هیچ تکیه گاهی راحت خووووودش نشسسسسسته ....  واااااااااااااااااااااای که چقدر ذوق کردیم   از اون روز دیگه همش می گی منو بذار زمین خودم بشینم ....نمی دونی وقتی می شینی چقــــــــــــــــدر خورذنی میشی با قد و قواره فسقلیت.... الهی دورت بگردم عسسسسسسیسم ...   خدایا شـــــــــــــــــــــــــکرت از این...
1 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به MyAngel می باشد